بهاربهار، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره

ninie jigmali man

انجام آزمایشات

سلام شیرنکم سلام قندو عسلکم سلام ماهی کوچوی توی تنگ دلم شنا کردن بلدی نکنه خفه بشی دردت به جونم الهی مامان فدات بشه این چند روزه خیلی استرس داشتم اول اینکه آزمایش داشتم واسه خودم که توی اوایل ۴ ماهگی انجام میدن .اون موقع18 هفته ت بود جیگرم  آزمایش رو انجام دادم بعد گفت جوابش 26/10/88 آماده هست بیست وششم شد و رفتم جواب آزمایشو گرفتم اما خیلی تخصصی بود فرداش که به دکتر نشون دادم گفت همه چیزت خوبه عزیزم بابایی می گفت من که می دونستم همه چیزش خوبه تو استرس داری همش آره عزیزم حالا دارم برات دنبال اسم می گردیم اما نمی دونیم چی هستی که با جدیت روش فکر کنیم ولی می خوایم اگه دخملی باشی اسمتو بزارم بهارواگرپسمل بودی اسمتو بذاریم ...
6 آذر 1391

تست بارداری

امروز ۳ابان ۱۳۸۷رفتم از داروخانه یه تست بارداری خریدم و..............تا حدّ زیادی مطمئن شدم یه مهمون دارم واز خوشی همش دورخودم میچرخم هی خودمو توی آینه نگاه میکنم و به خودم تبریک میگم که مامان شدم از صبح منتظر رحیمم هستم منتظر مهربون ترین آدم دنیام که برسه خونه وخبر بابایی شدنش رو بهش بدم وای که چه حسی دارم خیلی دستام میلرزه یخ کردم خدایا عکس العملش چیه اون لحظه ... ... ... ... ... ... ....................؟یعنی شکل کدوم یکیشونه ...
2 آذر 1391

وقتی بابارحیم فهمید

بالاخره ساعت یک ربع یه ۵شدومن دیگه داشتم از استرس می مردم قلبم چنان توی سینم میکوبید که انگار زلزله به پاشده بابایی کلید انداخت به در واومد بالا هول هول رفتم توی اشپزخونه وبادستای لرزونم به هر زحمتی بود چایی ریختم واسش وگذاشتم روی اُپن واب زدم به صورتم بابایی در حال رو باز کرد ویه سلام نیمه بلند گفت و ولو شد روی مبل منم جواب دادم بهش اماصدام میلرزیدبرگشت به من نگاه کردوپرسید چته چرا رنگت پریده اتفاقی افتاده اشکام یهو ناخداگاه زدن بیرون ویهو  گفتم باباشدی اصلن اون لحظه نتونستم بفهمم خوشحال شد یا ناراحت یه سکوتی بین مون افتاد...... ...
2 آذر 1391

عروسی عمو مجتبی

وقتی بابایی گلت فهمیداولش شکه شد اما بعداز چند دقیقه چنان ذوق میکرد که روی انگشتاش بند نبود همش میگفت باید نی نی مون دختر باشه ۲قلوِ، خیلی اسرار داشت که تا نرم آزمایش ومطمئن نشدیم به کسی چیزی نگیم/.روز ۶آبان۸۷ عروسی عمو مجتبی(برادر شوهرم) بودمنو رحیم همش مشغول بودیم قرار شده بود بعد از عروسی برم آزمایش.توی عروسی خیلی راه رفتم همش بدو بدو میکردم یه طرف آرایشگاه یه طرف فیلم برداریی و......... فردای عروسی روز پاتختی دیدم اوضاء جسمی قمر در عقربه به مامان همدم گفتم یهو ترسید وهیجان زده گفت بشین کمتر ورجه وورجه کن ممکنه باردار باشی خندیدم گفتم نه بابا.... ...
2 آذر 1391

ازمایش

بعد از عروسی،رفتم آزمایش دادم وقرار شد جوابش رو اورژانسی بهم بده تااومد جواب بده تقریباً۲ساعت شد دل تودلم نبود همش دور اتاق رژه می رفتم تا زنگ زدم آزمایشگاه وخبر رو شنیدم اینقدر از شنیدن خبر مادر شدنم جیغ جیغ کردم و دور اتاق دوئیدم که صاحبخونمون ترسیده بود وهول زده درو میزد درو که باز کردم صدیقه خانوم از قیافم فهمید خبر خوشی شنیدم هی میگفت خیره ایشالاه بهش گفتم مامان شدم ومحکم بغلش کردم دوتائیمون گریه میکردیم از بس خوشحال بودیم  زنگ زدم به مامانم تا شنید چنان ذوق زده شدکه کم بود از اون ور گوشی منو ببوسه به مامان خدیجه(مامان بابایی) زنگ زدم اونم خیلی شاد شد خواهرمو نگم که خاله شدن سرمستش کرده داداشام وزنداداشامم تاشنیدن خوشحال میشد...
2 آذر 1391

می میرم واست

خدایا به خاطر اینکه منو قابل نعمت بی حدّخودت دونستی و فرشته کوچولویی برایم فرستادی میلیون بار متشکرم خدایا دختر و پسر برایم فرقی ندارد و نمی خواهم فرزندم را سفارش دهم فقط کودک نازنینم رو سالم و صالح ازت میخوام ./. هر شب بابارحیمت سر روی شکمم میگذارد و برایت دعا میخواند و آروم جوری که من نشنوم بهت میگه خیلی دوستت دارد.خیلی هول زده است دوست داره زود بگذره این ۹ماه وتورو توی بغلش بگیره.همش وقتی ازت حرف میزنه اشک توی چشمام حلقه میزنه.بابایی دوس داره خدا بهش یه دختر ناز ببخشه.   ...
2 آذر 1391

محتاج توام رحیم مهربانم

بهترين روز ديدن تو ، بهترين حرف گفتن از تو ، زندگي هستي و بودن ، يعني خواستن ، خواستن تو . بهترين خاطره از تو ، يادگار عمر من تو ، دورترين راه واسه ي من ، كمترين فاصله از تو . . . همگان روند و آیند و تو همچنان که هستی   برای همسرفداکارم   ...
2 آذر 1391

صفابخش روزهای پاییزی ام

کوچولوی من احساسم نسبت به تو هر روز در حال رشده نمی دانی چقدر احساس غرور میکنم که حالا من حامی یه نفرم توی تموم زندگیم همیشه من به یکی تکیه کردم و از من حمایت شده حالا که من همش مراقب توام و حمایتت میکنم حس خوبی دارم نمی دونی چقدر برا اومدنت لحظه شماری میکنم  . بابا رحیم دیشب بهم میگه دقیقا الان فرزندمون کجاس و من بهش گفتم میدونم ولی هر لحظه دستم روی شکمم هست و تو طول شبانه روز دستم از روش برنمیدارم . فرشته من امیدوارم لیاقت تو رو داشته باشم نمیدونی چقدر خودم خوشبخت میدونم که خدا تو رو برام فرستاده تا زندگیم رنگ یکنواختی به خودش نگیره .میدونی هر کی میشنوه حدسایی میزنه یکی میگه پسری و یکی میگه دختری و یکی میگه دوقلویی ومن با...
2 آذر 1391

چقدر زمان کند میگذره

آخه خداجون چقدراین انتظار کشنده س تاکی باید صبر کنم تا اون چیز باارزشی که توی وجودم احساس میکنم رو توی واقعیت در اغوش بگیرم اما هرچقدر هم که باشه بازم ارزش داره واسم تن تو تـن تـو آهـنگی است و تـن من کلمه ای است که در آن می نـشیند تا نـغمه ای در وجود آیـد سروده ی که تـداوم را می تـپد در نگاهت همه ی مهـربـانی هاست : قـاصدی که زنـدگی را خبر می دهد . و در سکـوتـت همه صداها فـریـادی که بـودن را  تـجربـه می کـند ...
2 آذر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ninie jigmali man می باشد